وبلاگ ادبستان ؛عقیل پورخلیلی

در حق من هرکه خواهد هر چه گوید گو بگوی / من نخواهم داشت دست از دامن دلدار خویش

وبلاگ ادبستان ؛عقیل پورخلیلی

در حق من هرکه خواهد هر چه گوید گو بگوی / من نخواهم داشت دست از دامن دلدار خویش

چند عکس از بلور کوه ( شاه سفید کوه ) -ییلاق لاکتراشان - تنکابن - مازندران






نظرات 12 + ارسال نظر

سلام اقا خسته نباشید چرا افا غلط املایی برایمان میگیری
این گل وخوش تیپ با کلاس وهدیه برای شماست ممنوع

عجب منظره ی واقعا لایک داره

اقای پورخلیلی اینجا کجا به شهرتان سربزنیم خیلی جای باسفایی وعالیه اگر میشه بگید کجا خیلی ممنوع

باصفا نه باسفا !!!
ممنون نه ممنوع !!!

محمد رضا احمدی 303 جمعه 15 آبان 1394 ساعت 19:52

چشم هارا باید شست جور دیگر باید دید به به به به چه خوشتیپی آقااااااا

۹۰۶mohammad hoseinzadeh دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 15:56

عجب جای بکریست

محمد رضا فتحی یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت 18:40

محمدرضا فتحی کلاس 204


طبیعت زیباییه و منظره ی شگفت اوری داره


استاد پور خلیلی واقعا لذت بردم

امیر حسین مسعودی 303 پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 01:04

افکار قفل شده
پادشاهی میخواست نخست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید میتوانید در را باز کنید و بیرون بیایید»پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند. نفر چهارم فقط در گوشه‌ای نشسته بود. آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه‌ای نشسته بود و کاری نمی‌کرد.پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد، باز شد و بیرون رفت! و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد! که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته.وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: «کار را بس کنید. آزمون پایان یافته. من نخست وزیرم را انتخاب کردم». آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: «چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی‌کرد، او فقط در گوشه‌ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟»مرد گفت: «مسئله‌ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه‌ای که این احساس را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟ نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله‌ای وجود دارد، چگونه می‌توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی نهایت به عقب پرت خواهی شد و هرگز نجات نخواهی یافت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل است یا نه و دیدم قفل باز است»پادشاه گفت: «آری، راز در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید؛ در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می‌کردید نمی توانستید آن را حل کنید. این مرد، می‌داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد»

امیرحسین مسعودی 303 پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 00:34

طبیعت زیبا و دلپسندیست....

203HamidReza Abhari چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 16:56

عالیه

amirhoseintili یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 19:24

Like
Kheyli zibast

محسن کشی پور یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 15:47

عجب منظره ای حال کردم لایککککککککک

امیر خانی نژاد 204 شنبه 25 مهر 1394 ساعت 18:56

عجب طبیعتی خوشگلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد