وبلاگ ادبستان ؛عقیل پورخلیلی

در حق من هرکه خواهد هر چه گوید گو بگوی / من نخواهم داشت دست از دامن دلدار خویش

وبلاگ ادبستان ؛عقیل پورخلیلی

در حق من هرکه خواهد هر چه گوید گو بگوی / من نخواهم داشت دست از دامن دلدار خویش

شعر زیر را آقای « سید رضا پرپینچی » از کلاس 204 فرستاده است .


(‌شعر زیر از محمد کاظم کاظمی است . )


پهلوانان شهر جادوییم‌، گام بر آهن مذاب زدیم‌

لرزه بر جان کوه افکندیم‌، بند بر گردن شهاب زدیم‌

نعره تا برکشید پیل دمان‌، بر تنش کوفتیم گرز گران‌
چشم تا باز کرد دیو سپید، بر سرش سنگ آسیاب زدیم‌

... ولی این خوابهای رنگارنگ پاره شد با صدای کشمکشی‌
اسپ ما داشت اژدها می‌کشت‌، لاجرم خویش را به خواب زدیم‌

تیر گز هم اگر به چنگ آمد، که توان‌ کمان‌کشیدن داشت‌؟
صبر کردیم تا شود نزدیک‌، خاک بر چشم آن جناب زدیم‌

رخش را در چرا رها کردیم تا که تهمینه‌ای نصیب شود
او به دنبال رخش دیگر رفت‌، ما خری لنگ را رکاب زدیم‌

تا که بوسید دست ما را سیخ‌، گذر از مهره‌های پشتش کرد
این‌چنین برّه روی آتش رفت‌، این‌چنین شد که ما کباب زدیم‌

هفت خوان را به ساعتی خوردیم‌، شهره گشتیم در گرانسنگی‌
لاجرم در مسیر کاهش وزن مدتی صبح‌ها طناب زدیم‌

جوشن پاکدامنی که نبود، و از آن شعله ایمنی که نبود
ما سیاووش‌های نابغه‌ایم کرم ضد آفتاب زدیم‌

نظرات 3 + ارسال نظر
پارسا جلیلی سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 19:59

خیلی زیبا بود من ازکلاس 904 هستم

میلاد واحدی 302 سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 16:56 http://www.pourkhalili.blogsky.com

میلاد واحدی 302 دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من...
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز... سهراب سپهری

امیررضا سلیمانی(204) شنبه 16 آبان 1394 ساعت 18:43

رضا خار القلاده بود

منظورت خارق العاده است ؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد