وبلاگ ادبستان ؛عقیل پورخلیلی

در حق من هرکه خواهد هر چه گوید گو بگوی / من نخواهم داشت دست از دامن دلدار خویش

وبلاگ ادبستان ؛عقیل پورخلیلی

در حق من هرکه خواهد هر چه گوید گو بگوی / من نخواهم داشت دست از دامن دلدار خویش

گلستان سعدی - در آداب صحبت

حکیمی را پرسیدند : چندین درخت نامور که خدای عزّوجلّ آفریده است و برومند ، هیچ یک را آزاد نخوانده اند مگر سرو را که ثمره ای ندارد ؛ در این چه حکمتیست ؟

گفت : هر درختی را ثمره ای معیّن است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید و به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوشست و اینست صفت آزادگان .


بر آنچه می گذرد دل منه ، که دجله بسی

پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد


گَرَت ز دست برآید ، چو نخل باش کریم

وَرَت ز دست نیاید ، چو سرو باش آزاد

گلستان سعدی - در آداب صحبت

دو کس مردند و حسرت بردند :

یکی آنکه داشت و نخورد و دیگر آنکه دانست و نکرد .

کس نبیند بخیل فاضل را

که نه در عیب گفتنش کوشد

ور کریمی دو صد گنه دارد

کرمش عیب ها فرو پوشد

غزل مولانا

آب منم ، تاب منم ، شاعر مهتاب منم
شورتویی ، شعرتویی ، عاشق بی تاب منم

رام تویی ، کام تویی ، عاشق این جام تویی
دار تویی، یار تویی ، عاطفه ی ناب منم

زخمه ی این ساز تویی ، زمزمه ی راز تویی
شاهد پرواز تویی ، حلقه ی این باب منم

ای تن دریایی من ، عشوه ی رویایی من
موجب رسوایی من ، آن گل مرداب منم

این دل هشیار منم ، محرم اسرار منم
خاطر دیدار تویی ، عاشق کمیاب منم

راد تویی ، داد تویی ، عاشق "فریاد" تویی
مست تویی ، هست تویی ، ساقی محراب منم

درد منم ، داد منم ، ناله و "فریاد"منم
شهره ومشهور تویی ، عاشق تواب منم

رهی معیری

تو را خبر زدل بیقرار باید و نیست

غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست

 

اسیر گریه ی بی اختیار خویشتنم

فغان که در کف من اختیار باید و نیست

 

چو شام غم،دل اندوهگین نباید و هست

چو صبحدم،نفسم بی غبار باید و نیست

 

مرا ز باده ی نوشین،نمیگشاید دل

که می به گرمی آغوش یار باید و نیست

 

درون آتش از آنم که آتشین گل من

مرا چو پاره ی دل در کنار باید و نیست

 

به سرد مهری باد خزان نباید و هست

به فیض بخشی ابر بهار باید و نیست

 

چگونه لاف محبت زنی ؟که از غم عشق

تورا چو لاله دلی داغدار باید و نیست

 

کجا به صحبت پاکان رسی؟ که دیده ی تو

به سان شبنم گل ، اشکبار باید و نیست

 

رهی! به شام جدایی چه طاقتیست مرا؟

که روز وصل،دلم را قرار باید ونیست

 

فریدون مشیری


من ٬ در آن لحظه ٬ که چشم تو به من می نگرد

برگ خشکیده ایمان را

در پنجه باد

رقص شیطانی خواهش را

در آتش سبز!

نور پنهانی بخشش را

در چشمه مهر

اهتزاز ابدیت را می بینم

بیش از این ٬ سوی نگاهت ٬ نتوانم نگریست

اهتزاز ابدیت را

یارای تماشایم نیست

کاش می گفتی چیست

آنچه از چشم تو ٬ تا عمق وجودم جاری ست


قناعت !!!

* حکایت زیر از بوستان ، داستان گربه ای است که در خانه ی پیرزنی به سختی شکم خود را سیر می کرد . روزی تصمیم گرفت به خانه ی امیری برود . غلامان سلطان گربه را با تیر زدند و در حالی که خون از بدنش می چکید با خود می گفت : همان بهتر که در خانه ی پیرزن و کنج خانه ی او موش شکار کنم و هوس خوردن غذاهای چرب و آماده را در خانه ی سلطان از سر خود بیرون نمایم .

** اگر انسان به دوشاب و شیره ی خود قانع باشد ، نیاز نیست به خاطر خوردن عسل خود را گرفتار نیش زنبور نماید .


یکی گربه در خانه ی زال بود    

که برگشته احوال و بدحال بود

دوان شد به مهمان سرای امیر    

غلامان سلطان زدندش به تیر

چکان خونش از استخوان می دوید    

همی گفت و از هول جان می دوید

اگر جَستم از دست این تیرزن    

من و موش و ویرانه ی پیرزن

نیرزد عسل جان من زخم نیش    

قناعت نکوتر به دوشاب خویش

خداوند از آن بنده خرسند نیست    

که راضی به قِسم خداوند نیست

صورت و ظرایف هنری در شعر حافظ ( ایهام تناسب ) ( 2 )

نبندی زان میان طرفی کمروار / اگر خود را ببینی در میانه


در بیت مورد نظر کلمات « طرف بستن » و « میان » و « میانه » دارای ایهام تناسب هستند :

* معنی مختلف « طرف بستن » :

1- سود بردن ؛ یعنی اگر خود را در میان ببینی ( خوپرست باشی و هستی خود را فراموش نکنی ) دیگر همانند کمربند از کمر معشوق سودی نخواهی برد .( نمی توانی به وصال معشوق برسی . )


2- « طرف » به معنی « کمربند » با واژه های « میان » و « میانه » ( = کمر ) و « بستن » و « کمر » تناسب معنایی دارد .


3- « طرف » به معنی « چشم » و « نگاه از گوشه ی چشم » با واژه ی « ببینی » در مصرع دوم پیوند معنایی دارد .


* معانی مختلف « میان » و «‌ میانه » :

1- بین      2- کمر


( گمشده ی لب دریا ؛ دکتر تقی پورنامداریان ؛ ص 115 )