در حق من هرکه خواهد هر چه گوید گو بگوی / من نخواهم داشت دست از دامن دلدار خویش
درباره من
بنده عقیل پورخلیلی ، دبیر دبیرستان های اسلامشهر ( تهران ) هستم . (09389452277) . هدف بنده از راه اندازی دو وبلاگ زیر پاسداری از فرهنگ و ادبیات فارسی و به تبع آن احیا و زنده نگهداشتن گویش ها و آداب و رسوم محلی تنکابن خصوصاً روستای ییلاقی لاکتراشان و همچنین کمک به دانش آموزان دبیرستانی برای دسترسی بهتر به جزوه های کمک آموزشی و آزمون های تستی و تشریحی و برطرف نموده مشکلات آموزشی دیگر می باشد .
www.pourkhalili.blogsky.com www.laktarashan.blogsky.com
ادامه...
تو می مانی و نه اندوهی
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند . . .
لحظه ها عریانند،
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
درویشی نزد خواجه ای بخیل رفت و گفت: پدر من و تو آدم، و مادرمان حواست، پس ما برادر هستیم و تو این همه مال اندوخته ای و من چیزی ندارم. از تو می خواهم که سهم مرا بدهی. خواجه به غلام خود دستور داد یک سکه سیاه به وی بدهد. درویش گفت: ای خواجه! چرا در قسمت کردن، برابری و عدالت را رعایت نکردی؟ خواجه گفت: ساکت باش و گرنه برادران دیگر خبردار می شوند و همین مقدار هم به تو نمی رسد
درویشی نزد خواجه ای بخیل رفت و گفت: پدر من و تو آدم، و مادرمان حواست، پس ما برادر هستیم و تو این همه مال اندوخته ای و من چیزی ندارم. از تو می خواهم که سهم مرا بدهی. خواجه به غلام خود دستور داد یک سکه سیاه به وی بدهد. درویش گفت: ای خواجه! چرا در قسمت کردن، برابری و عدالت را رعایت نکردی؟ خواجه گفت: ساکت باش و گرنه برادران دیگر خبردار می شوند و همین مقدار هم به تو نمی رسد
مرسی
نخبه:
سلام خسته نباشید آقای پور خلیلی
محمد مهدی لطفی کلاس 203 هستش
(مهران بختیارزاده)