رفتم امّا دل من مانده بر ِ دوست هنوز
می برم جسمی و ، جان در گرو اوست هنوز
هرچه او خواست ، همان خواست دلم بی کم و کاست
گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز
گرچه با دوری ِ او زندگیم نیست ولی
یاد او می دَمَدَم جان به رگ و پوست هنوز
بر سر و سینه ی من بوسه ی گرمش گل کرد
جان ِ حسرت زده زان خاطره خوشبوست هنوز
رشته ی مهر و وفا شُکر که از دست نرفت
بر سر و شانه ی من تاری از آن موست هنوز
بکَشَد یا بکُشَد ، هرچه کند دَم نزنم
مرحبا عشق که بازوش به نیروست هنوز
هم مگر دوست عنایت کند و تربیتی
طبع من لاله ی صحرایی ِ خودروست هنوز
با همه زخم که «سیمین » به دل از او دارد
می کشد نعره که آرام ِ دلم اوست هنوز ...