در ابتدای دفتر ششم مثنوی نکته جالبی مطرح شده است که هر کس باید وظیفه ی خود را به درستی انجام دهد و به این توجه نکند که مخاطب او سخنش را می پذیرد یا نه ؟ توجه می کند یا نه ؟ همانطوری که پیامبران نیز وظیفه ی خود را که ابلاغ رسالت و آشنا کردن مردم با راه راست بود ، انجام می دادند ؛ تعداد کمی ایمان می آوردند و عده ی کثیر ی از پذیرش حرف حق سرباز می زدند ولی پیامبران از کار خود ناامید نمی شدند .
پس ،
در هر کاری که مشغولی و هر حرفی که می زنی ، به خدا توکل کن ؛ شاید مورد توجه قرار گیرد :
راز جز با رازدان انباز نیست
راز اندر گوش منکر راز نیست
لیک دعوت وارد است از کردگار
با قبول و ناقبول او را چه کار ؟
نوح نهصد سال دعوت می نمود
دم به دم انکار قومش می فزود
هیچ از گفتن عنان واپس کشید ؟
هیچ اندر غار خاموشی خزید ؟
گفت از بانگ و علالای سگان
هیچ واگردد ز راهی کاروان ؟
یا شب مهتاب از غوغای سگ
سست گردد بدر را از سیر و تگ
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هر کسی بر سیرت خود می تند
هر کسی را سیرتی داده قضا
در خور آن گوهرش در ابتلا
چون که نگذارد سگ آن نعره ی سَقَم
من مه ام ، سیران خود را چون هِلَم ؟
چون که سرکه سرکگی افزون کند
پس شکر را واجب افزونی بُوَد
قهر سرکه ، لطف همچون انگبین
کاین دو باشد رکن هر اسکنجبین
انگبین گر پای کم آرد ز خَل
آید آن اسکنجبین اندر خلل
...
زاغ در رز نعره ی زاغان زند
بلبل از آواز خوش کی کم زند ؟
پس خریدار است هر یک را جدا
اندر این بازار یفعل ما یشا
نُقل خارستان غذای آتش است
بوی گل ، قوت دِماغ سرخوش است
گر پلیدی پیش ما رسوا بُوَد
خوک و سگ را شکّر و حلوا بُوَد
گر پلیدان این پلیدی می کنند
آب ها بر پاک کردن می تنند
...
این جهان جنگ است کل چون بنگری
ذرّه با ذرّه چو دین با کافری
( * بدر : ماه * سَقَم : بیماری . نادرستی * انگبین : عسل * خَل : سرکه * قوت : غذا
* دِماغ : مغز و اندیشه )