اگرچه از نظرم سال هاست پنهانی
در این سیاهی مطلق تو نورافشانی
بیا به چهره ی افسرده ام نگاهی کن
که باز در دل من عشق را برویانی
تمام بود و نبودم گرفته رنگ خزان
فقط تویی که مرا باز می شکوفانی
تو با دو چشم سیاهت هنوز هم ای عشق
به زخم های دل من نمک می افشانی
ببند بال و پرم را که آرزو دارم
میان دست تو باشم اسیر و زندانی
به قبله گاه نگاه تو سجده خواهم برد
اگرچه قابل چشمت مرا نمی دانی
مرا به حرمت اردیبهشت چشمانت
بخوان به باغ غزل های خود به مهمانی
در این کویر عطشناک می زنم فریاد
بهار ناز دلم ، ای همیشه بارانی !