* حکایت زیر از بوستان ، داستان گربه ای است که در خانه ی پیرزنی به سختی شکم خود را سیر می کرد . روزی تصمیم گرفت به خانه ی امیری برود . غلامان سلطان گربه را با تیر زدند و در حالی که خون از بدنش می چکید با خود می گفت : همان بهتر که در خانه ی پیرزن و کنج خانه ی او موش شکار کنم و هوس خوردن غذاهای چرب و آماده را در خانه ی سلطان از سر خود بیرون نمایم .
** اگر انسان به دوشاب و شیره ی خود قانع باشد ، نیاز نیست به خاطر خوردن عسل خود را گرفتار نیش زنبور نماید .
یکی گربه در خانه ی زال بود
که برگشته احوال و بدحال بود
دوان شد به مهمان سرای امیر
غلامان سلطان زدندش به تیر
چکان خونش از استخوان می دوید
همی گفت و از هول جان می دوید
اگر جَستم از دست این تیرزن
من و موش و ویرانه ی پیرزن
نیرزد عسل جان من زخم نیش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش
خداوند از آن بنده خرسند نیست
که راضی به قِسم خداوند نیست
مثل همیشه بی نظیر
به نظر من این درسته انسان هیچ وقت نباید زیاده خواه باشه و به هر چیزی که داره قانع باشه زیاده خواهی باعث ب کار اشتباه دست زدن میشه
تازه اگه انسان به هرچی که داره قانع باشه و خدا رو به خاطر این نعمت ها شکر کنه خدا اونو شامل لطف خودش میکنه
شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند