( چند نمونه ایهام معنایی در واژه ی « تاب » )
« گذشته از ظرایف موسیقیایی ، یکی دیگر از برجسته ترین خصوصیات شعر حافظ ، چند جانبی بودن منشور کلمات در شعر اوست ... کمتر کلمه ای در دیوان حافظ می توان یافت که استعداد و ظرفیت ابهام و ایهام آفرینی معنایی داشته باشد و حافظ از آن استفاده نکرده باشد . »
* به بوی نافه ای کاخر صبا زان طرّه بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها
( کلمه ی « تاب » در معنی چین و شکن با « جعد » و در معنی غم و اندوه با عبارت کنایی « خون در دل افتادن » تناسب معنایی دارد . )
* بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
که تاب من به جهان طرّه ی فلانی داد
* تاب بنفشه می دهد طرّه مشکسای تو
پرده ی غنچه می درد خنده ی دلگشای تو
( « تاب دادن » علوه بر معانی مذکور در دو بیت بالا به معنی « شرمنده کردن » است . )
* چو دست در سر زلفش زنم به تاب رود
ور آشتی طلبم با سر عتاب رود
( « به تاب رفتن » در این بیت علاوه بر معنی « حلقه حلقه شدن » به معنی « خشمگین شدن » است . )
* ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بهار بین که چه در دماغ دارد
( « تاب » در این بیت هم به معنی خشم است . )
* می صوفی افکن کجا می فروشند
که در تابم از دست زهد ریایی
( « تاب » به معنی « غم و اندوه و درد و رنج و عذاب » است . همچنین معنی « خشم » نیز دارد . )
( یک ایهام معنایی در عبارت « می صوفی افکن » دیده می شود :
1- مئی که حتی صوفی را از پای در می آورد ؛ در اینجا « تاب » به معنی درد و رنج و اندوه است .
2- مئی که هر کس بنوشد صوفی را می افکند ؛ با توجه به این برداشت « تاب » معنی خشم خواهد داشت . )
* از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف بتاب اولی
( « تاب کشیدن » به معنی تحمل رنج و عذاب و اندوه است . البته معنی تاب را کشیدن و صاف شدن مو و از پیچ و تاب در آمدن آن نیز به ذهن می آید . )
* واژه ی « تاب » در بیت های زیر به معنی « گرمی و حرارت » است :
+ در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت
+ ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
* « تاب » در بیت زیر می تواند به معنای مختلفی مانند « شرم . خشم . تب . رنج و عذاب و اندوه » در نظر گرفته شود :
+ آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد
( « غالیه » از انواع عطریات بوده است که از ترکیب چند عطر مثل مشک و عنبر فراهم می آورده اند و خوش بو و سیاه رنگ است و زنان زلف را با آن آغشته می کردند . « سنبل » هم استعاره از زلف و موی معشوق است .
غالیه از زلف یار شرمنده است چون رنگ و بویش در برابر رنگ و بوی زلف یار نمودی ندارد و اسباب شرمندگی اوست .
خشمگین است ؛ چون رنگ و بوی زلف یار او را از جلوه و رونق انداخته است .
گرم و تبدار است ؛ چون آتش حسد او را برافروخته است .
در رنج و عذاب و انوه است ؛ چون قدر و ارزش خود را در مقابل زلف معشوق بی مقدار و ناچیز می بیند . )
( گمشده ی لب دریا ، دکتر تقی پورنامداریان ، صص 104 - 108 )